part 11
جونگین = //یه لبخند ضایع میزنه // ام ام ...ی...یوری
یوری = قشنگم داری عروس اماده میکنی ...نیم ساعته اون پایین وایستادیم ...رفتیم مدرسه استاد راهمون نده سر کلاس میکشمت هااا...
جونگین = اممم...یوری ببخشید داشتم دنبال جزوه ی تو میگشتم ...
یوری = خب بابا ...میتونستی فردا بیاری ...حالا ولش کن...سرو وعضشو نگا کن کراواتت چرا اینجوریه ...واستا درستش کنم ...
ویوی راوی =
یوری جونگینو میگیره میکشه سمت خودش ...دستشو یبره سمت کراوات جونگین و درش میاره و صافش میکنه ...دوباره کاراواتو میزاره دور یقه ی جونگین و اروم گره میزنه ...جونگینم که کلا مات شده بود و فقط به صورت یوری زل زده بود ...اصلا محو زیبایی اون دختر شده بود ...همینطور تو افکارش غرق شده بود که با صدای یوری به خودش اومد...
یوری = جونگین ...جونگین ..داش کجایی..
جونگین = ببخشید بریم..بدو بدو ....بچه ها الان میکشنم ...
/// میرن پایین ///
هان = کجای دوساعته اینجاییم ...
فیلیکس = خدایا از دست این ...//میگیرنش زیر بار کتک ولی به شوخی ///
یوری = هر بسه //عصبی میشه فریاد میزنه که همه ساکت میشن و با تعجب به یوری نگاه میکنن//
یوری = همینجوریشم دیرمون شده ...از الان گفته باشم اگه استاد راهمون نده پوست تک تکتون رو میکنم...مفهومه ...
هان و فیلیکس و جونگین = اره ...
فیلیکس = بریم بریم تا مارو نکشته ....
///بدو بدو راه افتادن سمت مدرسه ...ولی از شانس بدشون وقتی رسیدن سر کلاس معمل تو کلاس بود و اجازه نداد وارد شن و معلم بهشون گفت که تو حیاط مدرسه منتظر بمونن....اعصاب یوری هم که خیلی خیلی خط خطی بود هیچکس هیچی نمیگفت چون خیلی ازش میترسیدن ...همه جا ساکت بود که یهو یوری با صدای بلند غر زد ///
یوری = واااااییی باورم نمیشه بخاطر پنج دقیقه دیر کردن مارو از کلاس انداخت بیرون ...اخه اونم نه هر زنگی ...تاریخخخخخخخخخخ...همینجوریشم سر کلاس که معلم توضیح میده نمیفهمم چه برسه که سر کلاسش نباشم...لعنتییییییییییی....//داد میزنه //
//همه با فریاد یوری از افکارشون میان بیرون ....//
یوری = قشنگم داری عروس اماده میکنی ...نیم ساعته اون پایین وایستادیم ...رفتیم مدرسه استاد راهمون نده سر کلاس میکشمت هااا...
جونگین = اممم...یوری ببخشید داشتم دنبال جزوه ی تو میگشتم ...
یوری = خب بابا ...میتونستی فردا بیاری ...حالا ولش کن...سرو وعضشو نگا کن کراواتت چرا اینجوریه ...واستا درستش کنم ...
ویوی راوی =
یوری جونگینو میگیره میکشه سمت خودش ...دستشو یبره سمت کراوات جونگین و درش میاره و صافش میکنه ...دوباره کاراواتو میزاره دور یقه ی جونگین و اروم گره میزنه ...جونگینم که کلا مات شده بود و فقط به صورت یوری زل زده بود ...اصلا محو زیبایی اون دختر شده بود ...همینطور تو افکارش غرق شده بود که با صدای یوری به خودش اومد...
یوری = جونگین ...جونگین ..داش کجایی..
جونگین = ببخشید بریم..بدو بدو ....بچه ها الان میکشنم ...
/// میرن پایین ///
هان = کجای دوساعته اینجاییم ...
فیلیکس = خدایا از دست این ...//میگیرنش زیر بار کتک ولی به شوخی ///
یوری = هر بسه //عصبی میشه فریاد میزنه که همه ساکت میشن و با تعجب به یوری نگاه میکنن//
یوری = همینجوریشم دیرمون شده ...از الان گفته باشم اگه استاد راهمون نده پوست تک تکتون رو میکنم...مفهومه ...
هان و فیلیکس و جونگین = اره ...
فیلیکس = بریم بریم تا مارو نکشته ....
///بدو بدو راه افتادن سمت مدرسه ...ولی از شانس بدشون وقتی رسیدن سر کلاس معمل تو کلاس بود و اجازه نداد وارد شن و معلم بهشون گفت که تو حیاط مدرسه منتظر بمونن....اعصاب یوری هم که خیلی خیلی خط خطی بود هیچکس هیچی نمیگفت چون خیلی ازش میترسیدن ...همه جا ساکت بود که یهو یوری با صدای بلند غر زد ///
یوری = واااااییی باورم نمیشه بخاطر پنج دقیقه دیر کردن مارو از کلاس انداخت بیرون ...اخه اونم نه هر زنگی ...تاریخخخخخخخخخخ...همینجوریشم سر کلاس که معلم توضیح میده نمیفهمم چه برسه که سر کلاسش نباشم...لعنتییییییییییی....//داد میزنه //
//همه با فریاد یوری از افکارشون میان بیرون ....//
- ۹.۲k
- ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط